نوید شاهد: شهید الیاس زحمت کش در تاریخ 1326/02/01 در روستای کوشک بانیان فسا، در یک خانواده زحمتکش، مومن و مذهبی دیده به جهان گشود و کلبه محقر پدر و مادر را نوری تازه و امیدی دیگر بخشید و از همان ابتدا با رنج و مشقت زندگی آشنا شد.

این شهید بزرگوار تا کلاس ششم ابتدایی درس خواند و در کنار تحصیل، جهت فراهم ساختن احتیاجات خانواده، تلاش فراوان می نمود و علاقه زیادی به درس و مطالعه کتب مذهبی داشت.

در سن 18 سالگی وارد ارتش شد و خدمات خود را در شهر شیراز و دزفول گذراند. او چون رسته اش پیاده و راننده نفر بر بود تماماً در جنگ حضور داشت، شدیداً برای انقلاب دلسوز بود و خدمات بسیاری انجام داد و سرانجام در تاریخ 1363/04/17 در حمله والفجر 2 در منطقه حاج عمران، دست راست و یک انگشت دست چپ را از دست داد و از ناحیه کمر و پهلو مورد اصابت ترکش قرار گرفت و پس از 11 ماه تحمل درد و رنج ناشی از جراحات، در بیمارستان شیراز به شهادت رسید.

ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ

* خاطره از زبان پدر شهید:

در تاریخ 1362/04/25 الیاس مرخصی بود و به فسا آمدیم، یکی از همرزمانش به او اطلاع داد که گردان 105 پیاده و تیپ 2 دزفول عازم غرب کشور می باشد، با وجودی که هنوز چند روزی از مرخصی اش باقی مانده بود با خانواده وداع کرد و عازم جبهه شد و در عملیات والفجر به علت شهادت فرمانده گروهان، او به عنوان فرمانده انتخاب گردید.

تا این که سرانجام در تاریخ 1362/05/19 که مشغول آوردن مهمات بوده بر اثر اصابت گلوله توپ بعثیون، در تپه سیدالشهدا مجروح می شود و همرزمانش با فریاد اطلاع می دهند که زحمتکش شهید شد اما خودش فریاد می زند دست راستم قطع شده، شهید نشده ام.

فوراً او را به بیمارستان پیرانشهر انتقال، و پس از پانسمان اولیه به علت خون زیادی که از وی رفته بود او را با بالگرد به تبریز انتقال می دهند، پس از عمل جراحی، دست راست و انگشت سباسه دست چپ وی قطع می گردد. همچنین تمام بدنش پر از ترکش بوده که زخم ترکش پهلو و کمرش، نسبت به بقیه خیلی عمیق تر بوده است. در زمان بستری شدن در بیمارستان تبریز، به خانه زنگ می زند و هیچ حرفی از مجروحیت خود به زبان نمی آورد، او به ما گفت: حالم خوب است و در منطقه هستم و مرخصی ها لغو شده است، فعلاً نمی توانم به فسا بیایم.

تا این که یکی از همسنگرانش از دزفول، مجرومیت وی را به ما اطلاع داد و در همین موقع، او زنگ زد. باز هم گفت: حالم خوب است و در منطقه هستم. ولی ما گفتیم که حقیقت را بگو و بالاخره با اصرار زیاد گفت که مجروح شده ام ولی حالم خوب است. ما شبانه به دیدارش رفتیم، خیلی خوشحال شد، از روحیه خیلی خوبی برخوردار بود، ما را دلداری می داد و می گفت: نگران نباشید بعد از چند روز بستری در بیمارستان ارتش، به فسا انتقال یافت.

با وجود مجروحیت شدید، چند بار به جبهه برای دیدن دوستاش رفت و همیشه دلش بی قرار، و روحش در پرواز برای جبهه بود.


منبع : پایگاه جامع ایٍثار و شهادت نوید شاهد